قصه شبانه کفش های عمه لک لک

قصه‌های شبانه همیشه بخش دل‌انگیزی از دنیای کودکان بوده‌اند. وقتی شب می‌رسد و ستاره‌ها چشمک می‌زنند،

دنیای خیال در ذهن بچه‌ها جان می‌گیرد. قصه شبانه نه‌تنها به آرامش ذهن کودک کمک می‌کند، بلکه تخیل، همدلی

و درک دنیای اطراف را در او پرورش می‌دهد. یکی از قصه‌های زیبا و آموزنده برای خواب شبانه،

قصه‌ی کفش‌های عمه لک‌لک است؛ داستانی پر از رنگ، پرواز و مهربانی.

قصه شبانه کفش های عمه لک لک

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدای خوب و مهربون، هیچ‌کس نبود.
توی یه جنگل قشنگ و سرسبز، یه لک‌لک مهربون زندگی می‌کرد که همه‌ی حیوان‌های جنگل و پرنده‌ها باهاش دوست بودن.
اسمش ام‌لک‌لک بود؛ لک‌لکی خوش‌قلب و خوش‌رو که همیشه به همه کمک می‌کرد.
وقتی پرنده‌ای بالش زخمی می‌شد، ام‌لک‌لک با منقارش براش برگ‌های دارویی می‌آورد.
وقتی خرگوش کوچولو گم می‌شد، ام‌لک‌لک از بالا نگاه می‌کرد تا جاش رو پیدا کنه.
برای همین همه صداش می‌کردن:
«ام‌لک‌لک! ام‌لک‌لک مهربون!»

دعوت به مهمونی روباه خانم 🎉

یه روز، وقتی آفتاب داشت پشت درخت‌های کاج پنهون می‌شد، خانم روباه، دوست قدیمی ام‌لک‌لک، اومد دم در و گفت:
«تق‌تق! ام‌لک‌لک! در رو باز کن!»

ام‌لک‌لک با لبخند اومد دم در و گفت:
«سلام خانم روباه قشنگ! چه خبر ازت؟»

خانم روباه گفت:
«می‌دونی امشب چه شبیه؟ امشب جشن تولد منه! همه‌ی دوستام میان، کاش تو هم بیای تا کنارمون خوش بگذره!»

ام‌لک‌لک با خوشحالی بال زد و گفت:
«حتماً میام! قول می‌دم سر موقع اونجا باشم.»

روباه خانم خوشحال شد، دمش رو تکون داد و گفت:
«منتظرتیم! لباس قشنگت رو بپوش و بیا!»
بعد خداحافظی کرد و رفت.


فکر لباس و کفش 👗👠

ام‌لک‌لک با خودش گفت:
«چه عالی! یه مهمونی قشنگ!»
بعد رفت توی اتاقش تا لباس انتخاب کنه.

بلوز سفیدش رو از توی کمد درآورد، همونی که یقه‌اش مثل برف تمیز و لطیف بود. بعد دامن زرد راه‌راهش رو هم برداشت و جلوی آینه پوشید.
اما وقتی نگاهی به پایین انداخت، آهی کشید…
کفش‌های قرمزش رنگ و رو رفته بودن.
همون کفش‌هایی که سال قبل از بازار پرنده‌ها خریده بود.

ام‌لک‌لک گفت:
«آخ! این کفش‌ها دیگه به درد مهمونی نمی‌خورن. جرابای آبیم خیلی قشنگن، ولی کفش‌هام کهنه شدن… حالا چی بپوشم؟»


ام‌لک‌لک پیش قورباغه می‌ره 🐸

ام‌لک‌لک بال زد و رفت کنار مرداب، جایی که دوست قدیمی‌اش، قورباغه سبز، زندگی می‌کرد.
گفت:
«سلام قورباغه جان! می‌تونی یه کمکی به من بکنی؟ امشب مهمونی تولد خانم روباهه‌ست، ولی کفش‌هام خراب شدن. تو کفش داری که قرضم بدی؟»

قورباغه قاه‌قاه خندید و گفت:
«من؟ آخه من پاهای خیس و پهن دارم، کفش‌هام خیلی کوچیکن برای پای تو! ولی می‌دونم کی می‌تونه کمکت کنه. برو پیش خانم لاک‌پشت، اون همیشه توی خونه‌اش چیزهای عجیبو غریب داره!»

ام‌لک‌لک تشکر کرد و بال‌زنان به سمت خانه‌ی لاک‌پشت راه افتاد.


دیدار با خانم لاک‌پشت 🐢

خانم لاک‌پشت داشت با حوصله توی باغچه گل می‌کاشت. وقتی ام‌لک‌لک رو دید، لبخند زد و گفت:
«سلام عزیزم! از این طرفا؟»

ام‌لک‌لک گفت:
«سلام خانم لاک‌پشت مهربون. امشب تولد خانم روباهه‌ست و من کفش‌هام خراب شدن. اومدم ببینم شاید تو کفش اضافه داشته باشی.»

لاک‌پشت کمی فکر کرد، بعد با ذوق گفت:
«آهان! یادم اومد! یه جفت دمپایی حصیری دارم که خودم با برگ‌های خشک بافتم. شاید اندازه‌ی پاهات نباشه، ولی امتحانش کن!»

ام‌لک‌لک دمپایی‌ها رو پوشید. نرم و سبک بودن، اما یه کم بزرگ. با خنده گفت:
«ازت ممنونم، اما فکر کنم با این دمپایی‌ها نتونم پرواز کنم!»

لاک‌پشت هم خندید و گفت:
«اشکالی نداره، برو ببین شاید سنجاب چیزی برات داشته باشه. اون تازه از بازار برگشته.»


قصه شبانه کفش های عمه لک لک

هدیه‌ی سنجاب 🐿️

ام‌لک‌لک پر زد تا بالای درخت بلوط، جایی که سنجاب کوچولو زندگی می‌کرد.
وقتی رسید، سنجاب داشت با فندق‌ها بازی می‌کرد. ام‌لک‌لک قصه‌ی کفش‌های کهنه‌اش رو براش گفت.

سنجاب دستی به سرش کشید و گفت:
«من کفش ندارم، ولی یه چیز بهتر دارم! یه پارچه‌ی قرمز خوش‌رنگ از مادرم گرفتم، می‌تونیم با کمک هم برات کفش تازه درست کنیم!»

ام‌لک‌لک از خوشحالی بال زد.
سنجاب سوزن و نخ آورد، و با کمک تارهای عنکبوت، برای ام‌لک‌لک کفش‌هایی دوخت که مثل گل سرخ برق می‌زدن.
وقتی تموم شد، ام‌لک‌لک اون‌ها رو پوشید و گفت:
«چه قشنگ شدن! هم سبک، هم خوش‌رنگ!»


مهمونی تولد خانم روباه 🎂

شب شد. ماه بالا اومده بود و ستاره‌ها چشمک می‌زدن. صدای موسیقی از توی جنگل می‌اومد. همه حیوان‌ها جمع شده بودن:
خرگوش‌ها شیرینی می‌آوردن، گنجشک‌ها آواز می‌خوندن، و خرس قهوه‌ای بزرگ با دمش بادکنک‌ها رو نگه می‌داشت!

وقتی ام‌لک‌لک رسید، همه با خوشحالی گفتن:
«هورا! ام‌لک‌لک اومده!»

خانم روباه جلو اومد، کفش‌های قرمز براق رو دید و گفت:
«چه کفش‌های قشنگی! از کجا خریدی؟»

ام‌لک‌لک لبخند زد و گفت:
«از بازار محبت! سنجاب دوختش، عنکبوت کمک کرد، و دوستام تشویقم کردن. این کفش‌ها با عشق ساخته شدن!»

همه حیوان‌ها کف زدند و روباه خانم گفت:
«این قشنگ‌ترین هدیه تولد منه، چون پر از دوستی و مهربونیه.»


پایان قصه 🌙

اون شب ام‌لک‌لک تا دیر وقت با دوستاش رقصید و خندید. کفش‌های تازه‌اش برق می‌زدن و صدای شادی از جنگل بالا می‌رفت.
وقتی برگشت خونه، جلوی آینه ایستاد و گفت:
«چقدر خوبه که دوستای مهربون دارم. کفش‌های قشنگم رو اونا برام ساختن، نه با پول، بلکه با محبت!»

بعد آهسته چراغش رو خاموش کرد، بال‌هاش رو جمع کرد و توی رختخواب نرمش خوابید.
ماه از پنجره‌ی کوچکش به داخل تابید و ستاره‌ها گفتن:
«شب‌به‌خیر ام‌لک‌لک مهربون!»

و این‌طور شد که قصه‌ی شبانه‌ی کفشای ام‌لک‌لک تموم شد، با دلی پر از دوستی و مهربونی.

✨ پیام قصه

این داستان به بچه‌ها یاد می‌ده که:

  • مهربونی همیشه برمی‌گرده.

  • دوستی از همه‌چیز قشنگ‌تره.

در صورت مشکل دانلود

 

نظر بازدید بازدید کنندگان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

قصه شبانه کفش های عمه لک لک
قصه شبانه کفش های عمه لک لک
متن آهنگ
لکلک قصه ما امشب به یه مهمونی دعوت شده میخواین بدونین که برای اون چه اتفاقی میفته؟ خب پس چشماتونو مثل هر شب ببندین تا بریم سربخت قصه امشبیمون که اسمش هست کفشای ام لکلک یکی بود یکی نبود غیر از خدای خوب و مهربون ما هیچ کس نبود بچه های من توی یه جنگل قشنگ و سرسبز یه لکلک مهربون زندگی میکرد که همه یه حیوانهای جنگل و پرنده ها با اون دوست بودن موسیقی همه صدایش میزدن ام لکلک ام لکلک یه روز توی خونهش نشسته بود که خانم روباه دوست قدیمیش اومد و در زد ام لکلک همین که رفت دم درخانم روباه بهش گفت امشب جشن تولد منه اگه تو هم بیای خیلی خوشحال میشم ام لکلک قول داد که به مهمونی تولد خانم روباه بره روباه اینو گفت و خداحافظی کرد و رفت ام لکلک فوری به این فکر افتاد که چی بپوشه؟ یه بلوز سفیده خیلی قشنگ با یه دامن زرده راه راه داشت اما یه دفعه یاد کفش و جرابش افتاد جرابای آبیش خیلی قشنگه جرابای آبیش خیلی قشنگه اما نگاهی به کفشاش که انداخت ناراحت شد آخه کفشاش قرمز بودن و تازه رنگ اونام رفته بود ام لکلک ناراحت بود
امتیاز بازدید کنندگان

نظر شما درباره پست؟

کلیک کن

Average rating 0 / 5. شمارش آرا: 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.